این نوشتار بر اساس
مصاحبه ای با فیجی سایمو از مدیران ارشد محصول فیسبوک تهیه شده است. متن کامل و
اصلی مصاحبه از اینجا قابل دسترس است
شاید بیشترین چیزی که فیجی سایمو» معاون محصول فیسبوک به آن مشهور است، توانایی شگرف او در درگیر شدن با تعداد زیادی پروژه مهم بدون از دست دادن تمرکز باشد. سایمو در فیسبوک تیمی با بیش از 400 مدیر محصول و مهندس دارد.
دو سال پیش، در دوران بارداری، تمرکز بروزِ خیلی بیشتری در کار سایمو داشت چون بدلیل دور بودن فیزیکی از محیط کاری، مجبور بود فقط روی مسائل ضروری وقت بگذارد. سایمو با حذف هر چیز غیرضروری، توانست روی مهمترین اولویتهای استراتژیک تمرکز کند. او این دوران را بسیار بهرهورتر از دورانی که در دفتر کارش بوده میداند!
سایمو میگوید اعضای شرکتش فیسبوک، شانس این را دارند در صنعتی کار کنند که فرصتهای عالی در دسترس زیادی میبینند. وسوسه کننده است که به همه آنها بپردازند ولی پرداختن به همه آنها محال است. تنها آدمها نیستند که ممکن است تمرکز خود را از دست دهند، محصولات نیز این چنین هستند.
"هرچقدر هم که با تجربه و باهوش باشید، به سادگی ممکن است در نهایت به محصولات فرانکشتین» برسید چون میخواهید به همه اهداف در آن واحد دست یابید بدون اینکه درک روشنی از مهمترین هدف داشته باشید."
سایمو تاکید دارد تمرکز این نیست که بصورت همزمان چند کار انجام ندهید. بلکه تمرکز یعنی واقعا بفهمید میخواهید به چه برسید و فعالیتهای خود را کاملا حول آن شکل دهید.
در این مصاحبه، او تاکتیکها، اقدامات، عادات و دیدگاهی که به تمرکز خودش و تیمش منجر شده را بیان میکند.
باقی متن را در ادامه مطلب مطالعه کنید.
ادامه مطلب
به نام خدا
اخیرا اسکات بلسکی ( Scott
Belsky The Messy Middle
شیرینی ابتدای کار، علاوه بر انرژی زیاد اعضا، به دلیل شفافیت زیاد راه حلها است. اما در میانه کار که مسائل بیشتر و حساستر میشوند، ما تمایل داریم راه حلهای پیچیده بکار ببریم؛ مثلا مسائل را با اضافه کردن آپشنها و قابلیتهای بیشتر حل کنیم. در حالی که سادگی محصول یک مزیت رقابتی است، ولی به مرور محصول پیچیده تر و پیچیده تر میشود. متاسفانه نتیجه این کار میشود چرخه معیوب محصول: 1)مشتریان به یک محصول ساده هجوم میبرند. 2)محصول قابلیتهای جدیدی اضافه میکند تا بهتر به مشتریان خدمت رسانی کند و کسبوکار گسترش یابد. 3)محصول پیچیده تر میشود. 4)مشتریان به سمت محصول ساده دیگری هجوم می برند.
بهینه سازی محصول بدون اضافه کردن پیچیدگی کار دوشواری است.
هر محصول یا سرویسی، یا به شما کمک میکند زمان را صرف کنید یا به شما کمک میکند زمان را ذخیره کنید. حقیقت این است که ما بشدت نسبت به زمانمان حساس هستیم. تنها زمانی که نسبت به زمان توجه نمی کنیم، زمانی است که تمایلات طبیعی ما، مانند کنجکاوی یا نیاز به زیبایی یا مورد تحسین قرار گرفتن، مطرح میشود. تمایلات طبیعی انسانها، روزنه زمان هستند. اگر هنگام توسعه محصول به این تمایلات توجه کنید، زمان مشتری خود را بدست می آورید.
محصولاتی گسترش می یابند و زندگی افراد را بهبود میدهند که نهایتا موجب حذف یک ناراحتی مستمر زندگی شوند. بهینه سازی محصول در نهایت یعنی آن را راحت تر و کمک کننده تر به تمایلات طبیعی انسانها کنید. دستیابی به یک محصول خارق العاده، نیازمند نظم، چرخه بی پایان، و نهادن هدفها در رابطه با سختی ها و روانشناسی مشتری، است. از جهات مختلفی، وضعیت محصول شما آینه ای از وضعیت تیم شما است.
هر محصولی دارید به یاد داشته باشید که مشتریان در طی لحظات اول تعامل با محصول شما، مخصوصا 30 ثانیه اول، مهمترین قضاوتهای خود را انجام میدهند. این لحظات مهمترین و در عین حال کم توجه شده ترین بخش محصول هستند. شما تنها یک شانس برای ایجاد یک "برداشت اولیه اثرگذار" دارید. اما خیلی از مواقع به این قسمت بعنوان یک قسمت فرعی پس از طراحی و اجرای کلی پرداخته میشود و نه به عنوان جزئی مهم از طراحی. برای محصولات دیجیتال، این بخش میتواند فرایند ورود کاربر، متن توضیح اولیه، و تنظیمات پیشفرض محصول باشد. با اینکه ما زمان زیادی برای شکل دهی عالی چیزی که پشت در است متمرکز میشویم، گاهی یادمان میرود کلید در را به کاربر بدهیم.
یک شروع بد میتواند از همان دم در، یک محصول جدید را فلج کند. شاید افراد زیادی محصول شما را نصب کنند، ولی مشتریان کمی واقعا شروع به استفاده از آن میکنند. مشتریان بایستی سریعا احساس موفقیت بدست آورند. شما باید مشتریان را هدایت کنید تا جایی که آنها سه موضوع را بدانند:
1. چرا آنجا هستند؟
2. چه چیزی میتوانند انجام دهند؟
3. بعد از این چه کاری باید انجام دهند؟
به محض اینکه کاربر اپلیکیشن شما را برای بار اول باز کرد، باید بداند چرا آنجا است؟ چه کار میتواند انجام دهد؟ و چه مرحله یا مراحل بعدی را باید طی کند تا موفق شود؟.
وقتی که یک کاربر جدید این سه موضوع را دانست، به نقطه ای در تجربه محصول رسیده که تمایل دارد زمان و انرژی خود را برای ایجاد یک رابطه با محصول صرف کند. کاربر جدید لازم نیست که چگونگی کار با کل محصول را بداند؛ تنها نیاز است که به شما اعتماد کند و بداند قدم بعدی چیست.
کاهش و بهبود مداوم لحظات اولیه تجربه محصول، میتواند از هر افزودن قابلیتی، اثر بزرگتری بر رشد داشته باشد. "بالای قیف" برای درگیر کردن کاربران جدید با محصول، منبع نهایی شما برای رشد است.
در نظر داشته باشید که لحظات اول تجربه مشتری همیشه و بر اساس شرایط جدید و گروههای جدید مشتریان که به محصول روی می آورند، بایستی بازبینی و اصلاح شود. هر چه زمان میگذرد، این لحظات اول مهمتر نیز میشود اما غالبا بیشتر مورد بی توجهی قرار میگیرد.
برای هر تیمی که میخواهد محصولش رشد شدیدی داشته باشد، بنظر من بایستی بیش از 30 درصد انرژی خود را به لحظات اول تجربه مشتری اختصاص دهد؛ حتی زمانی که محصول از ابتدای سفر خود گذشته است.
30 ثانیه اول تجربه مشتری، مشخص میکند که مسیر را ادامه میدهد یا خیر. در 30 ثانیه اول هر تجربه ای، انسانها تنبل، مغرور و خودخواه هستند. پس از شروع به کار با محصول، کاربران حاضرند برای آن زمان و انرژی صرف کنند، اما باید توجه داشته باشید که در طراحی 30 ثانیه اول تجربه محصول، بایستی آن را برای تنبلی، غرور و خودخواهی بهینه سازی کنید.
در اولین تجربه، کاربران از هر گونه صرف انرژی برای یاد گرفتن کار با محصولی خودداری میکنند و در صورتی که به سادگی نتوانند با آن شروع به کار کنند، آن را رها میکنند. لذا انسانها در شروع آشنایی با یک محصول جدید تنبل هستند.
انسانها مغرور هستند زیرا برای آنها مهم است که با شروع استفاده از یک محصول، چگونه در نظر بقیه میرسند. به عنوان مثال در استفاده از اپلیکیشنهایی مانند اینستاگرام ما بیشتر از اینکه به دنبال دیدن آثار دیگران باشیم، به دنبال دیدن بازخورد آثار خود هستیم. در طراحی شروع تجربه مشتری، باید توجه داشت که کاربر میخواهد در نظر دیگران خوب بنظر برسد.
انسانها در شروع کار با محصول خودخواه هستند یعنی وقتی که ما با یک محصول درگیر میشویم، بازده سریعی از آن انتظار داریم که از سرمایه گذاری اولیه ما بیشتر باشد. مواردی مانند دستورالعمل های شروع، و ثبت نام طولانی مخالف این بازده سریع هستند. مشتریان جدید در همان ابتدا به یک دستاورد سریع احتیاج دارند، فارغ از چیزی که ممکن است در آینده بدست آورند.
هر چیزی که ما را از 30 ثانیه اول عبور میدهد، یک "قلاب" است. هیچ محصولی از قلاب بی نیاز نیست. مثلا یک عنوان اغواکننده یک قلاب است. یک قلاب اثربخش، به منافع کوتاه مدت چنگ می اندازد که متصل به یک تعهد طولانی مدت هستند.
معمولا ما وسوسه میشویم که چیستی و چگونگی کار محصول را با ابزارهایی مانند راهنماها، تورها، و ویدیوها برای کاربران جدید توضیح دهیم. اما توجه داشته باشید که توضیح محصول، کم اثربخشترین شیوه درگیر کردن کاربران جدید است.
بهترین قلاب قطعی در شروع تجربه کاربری، انجام فعالانه کارها برای مشتریان است. وقتی که کمک کردید مشتریان احساس موفقیت و غرور کنند، مشتریان عمیقتر درگیر میشوند و برای یادگیری پتانسیلهای محصول شما زمان صرف میکنند. شما نمیتوانید از کاربران جدید انتظار داشته باشید که توضیحات راهنما را تحمل کنند، یا صبورانه ویدیوها و تورهای آموزشی شما را مشاهده کنند. بهترین شانس شما برای دلبسته کردن آنها، این است که حداقل در ابتدا، خودتان کار را برایشان انجام دهید.
پ.ن.: این مطلب تلخیصی بود
از مقدمه فصل بهینه سازی محصول که در اینجا آورده شده است.
به نام خدا
محمدرضا شعبانعلی چند سال پیش در سلسله فایلهایی صوتی به موضوع مدیریت توجه پرداخته بود و مدیریت توجه» را برتر و لازمتر از مدیریت زمان» دانسته بود. نکته اینجاست:
در جهانی که هر چیزی درصدد جلب توجه» ماست، فردی میتواند از بقیه جلو بزند، که بر
توجه» خود، مدیریت داشته باشد.
اگر این گزاره را بپذیریم این جمله را هم باید قبول کنیم: مهمترین دشمن موفقیت ما، ان توجه» هستند. چیزهایی که میخواهند توجه ما را به خود جلب کنند و از این راه، خود به سود برسند. میدانید از چه حرف میزنم: فناوریهای اجتماعی!
اقتصادِ فناوریهای اجتماعی چون: فیسبوک، گوگل، تلگرام و توئیتر بر پایه توجه بنا شده است. آنها مایلند تا هر چه بیشتر ما را به خود مشغول کنند. اگر شما به جای یک ساعت در روز، دو ساعت در آنها پرسه بزنید، آنها خوشحالترند. موضوع به همین جا ختم نمیشود، اگر شما به جای ده بار در روز، بیست بار به آنها سر بزنید، باز هم خوشحالتر خواهند بود.
تمام تلاش صاحبان شبکههای اجتماعی همین است: کاربران را در بازههای طولانیتر و با بسامد بیشتر به شبکههای خود فرا بخوانند، اطلاعات تعاملی آنها را استخراج کنند، علایق و سلایق آنها را بشناسند و در زمان مقتضی، آگهیها» و تبلیغاتی» را به آنها نشان دهند که میتواند منجر به خرید و پول شود.
اقتصاد توجه» ما انسانها را به سمت ابزار» شدن سوق میدهد. ابزاری در دست صاحبان فناوری تا از توجه» ما پول در بیاورند. از سرمایه مهم ما برای خود کیسه بدوزند و از ما پول دربیاورند.
اوضاع بسیار هولناکتر از آن است که فکر میکنیم. طبق گزارشی محرمانه در فیسبوک، این شرکت میتواند تشخیص دهد که نوجوانان چه زمانی احساس ناامنی» و بیارزشی» میکنند و نیاز دارند که اعتماد به نفسشان تقویت شود». بنابراین فناوری هوش مصنوعی فیسبوک در چنین زمانهایی شرایط را به گونهای میچیند که نوجوان ما درست در همان لحظه از دوستانش لایک» بگیرد و بیش از پیش به فیسبوک معتاد شود. هیچ اخلاقیاتی وجود ندارد.»
سالها پیش مطلبی نوشتم و از پتنتی که توسط گوگل ثبت شده بود: pay-per-gaze . این فناوری توانایی دارد با استفاده از سیستم ردگیری دقیقا مشخص کند که کاربر در حال حاضر دارد به کجای صفحه/محیط نگاه میکند. چند لحظه/ثانیه/دقیقه/ساعت به آن شیء نگاه میکند؟ و جالبتر از همه اینکه احساس او در زمان نگاه کردن به آن شیء چیست؟ خوشش آمده یا نه؟ دوستش دارد یا نه؟ برایش جالب بوده یا نه؟ هیجان زده شده یا نه؟
تصور کنید شما در حال حرکت در خیابان هستید. در حال حاضر روزانه انبوهی از اجسام و مناظر از جلوی چشم ما میگذرد که شاید خودمان نیز خیلی به آنها توجهی نداریم ولی هر یک از آنها به هرحال بر ذهن ما اثر میگذارند و ممکن است در همان لحظه و یا برای مدتی ذهن ما را به خود مشغول کنند. در حال حاضر ممکن است این اطلاعات و احساسات پس از ساعتی از ذهن ما پاک شوند اما گوگل با استفاده از این فناوری این اطلاعات را به نام ما در حافظه خود ثبت میکند؛ آنها را با انبوهی از اطلاعات دیگر ما -که از موتور جستجو، رایانامه، شبکه اجتماعی پلاس، یوتیوب، کیف پول الکترونیکی، اطلاعات گوشی هوشمند آندرویدی، کرومکست و . به دست آورده است- در هم میآمیزد و اینبار آنچه در ذهن ما میگذرد را نیز به داشتههای اطلاعاتی خود اضافه میکند. او اینبار می داند ما از چه چیزی خوشمان میآید و نسبت به چه چیزی احساسات مثبت/منفی/بیتفاوت داریم.
اطلاعات خوبیست نه؟ مخصوصا اگر اطلاعات اینچنینی از سایر افراد جامعه را نیز در اختیار داشته باشد. این کار علاوه بر این که میتواند گوگل را به ابزاری بسیار پولساز مبدل کند، ابزار پیشنهاد دهنده خوبی نیز هست: حتی پیشنهاد دوست جدید، همسر دلخواه، مکان دیدنی دلخواه کاربر و انبوهی از این جنس پیشنهادات را نیز میتواند به کاربران ارائه کند.
گوگل برای استفاده هر چه بیشتر از این فناوری و فناوریهای مشابه چه میخواهد؟ اینکه ما توجهمان را به او بدهیم. هر چه بیشتر با ابزارهایش کار کنیم و اطلاعاتمان را -ناخودآگاه- در اختیارش بگذاری، گوگل خوشحالتر خواهد بود.
جایی برای اطاله کلام نیست. ما باید مواظب خودمان و توجهمان» باشیم. ابزارهایی را به کار بگیریم که ما را در برابر فناوریهای اجتماعی محافظت کنند. منظور این نیست که وما به فعالیت در این شبکهها پایان دهیم (که اگر بتوانیم، به نظر من بهترین کار همین است) بلکه ترفندهایی را به کار بگیریم که تمام توجه» ما را به خود جلب نکنند.
شاید برایتان جالب باشد بدانید که بسیاری از سازندگان فناوریهای جلب توجه، از کرده خود نادم و ناراحت هستند. آنها که میدانند چگونه با بیاخلاقی از نقاط ضعف آدمی در مسیر پولدار شدن صاحبان فناوری استفاده کردهاند، حالا لب به اعتراف گشودهاند و میگویند کاش در هنگام خلق این ابزارهای اعتیادآور بیشتر فکر کرده بودیم.
پیشنهاد میکنم
مقاله عالی مخترع لایک دلتنگ دورانی است که اینترنت وجود نداشت» را مطالعه کنید.
متن زبان اصلی این مقاله نیز در این لینک موجود است.
به تازگی یادداشتی خواندم از یک مدیر آمریکایی، مارک مک کورمک، در مورد اینکه "چرا برنده ها را به قهرمانان ترجیح میدهد". نویسنده بیان کرده بود که هر مدیر یا کارمندی در طول دوران کاری خود باید تصمیم بگیرد میخواهد برنده باشد یا قهرمان؟ برنده کسی است که کار خود را بسیار خوب انجام میدهد ولی مانند قهرمانان، به شهرت نمیرسد و نامش بر سر زبانها نمی افتد. به عبارت خودمانی، برنده کسی است که نقش تخصصی خود را در تیم/شرکت غالبا به نحو احسنت انجام میدهد و قهرمان کسی است که علاوه بر انجام خوب کار خود، در ویترین کار قرار دارد و با برخی اقدامات دیگر، برند شخصی بزرگی هم پیدا میکند.
نویسنده برنده ها را برای موفقیت شرکت بسیار مهمتر از قهرمانان میداند و توصیه می کند کارشناسان و متخصصان موفق، فریب "قهرمان" شدن را نخورند و بدلیل جاذبه های آن، عالی بودن در نقش خود را رها نکنند. به علاوه به مدیران توصیه میکند که با قدردانی و شناخت برنده ها، آنها را از مسیر قهرمان شدن باز دارند. نویسنده بر حسب تجربه خود می گوید شهرت قهرمانی وسوسه انگیز است ولی این قهرمان بازی ها توسط برنده ها، هم به ضرر خودشان و هم به ضرر شرکت تمام میشود.
در نهایت نویسنده
معتقد است که برنده ها کار دشوارتر و موثرتری از قهرمانان انجام میدهند؛ یافتن یک
برنده جایگزین بسیار سخت تر از یافتن یک قهرمان است. لذا توصیه میکند مدیران چه از
لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی سعی کنند برنده ها را راضی نگاه دارند. احتمالا تجربه ای که
بیان شد برای بسیاری از مسوولین خصوصی و دولتی ایرانی نیز کاملا قریب به ذهن است. فقر
و فقدان بدنه کارشناسی خبره که تصمیم سازی ها و اجرای ایده آلی برای تصمیمات داشته
باشند، بشدت سازمان ها و شرکتهای ما را ناتوان کرده است. احتمالا هر مسوولی در
شرکتهای خصوصی تایید کند که حقیقتا داشتن فردی در تیم که نقش خود را به نحو احسنت
انجام دهد و خیال باقی افراد را نسبت به آن حوزه راحت کند، گنجینه ای است بسیار
ارزشمند. چه حسی بهتر از این که بدانی میتوانی بابت مسوولیتهای یک حوزه، به یک
"هم تیمی حرفه ای" اتکا کنی و انتظار یک خروجی عالی را داشته باشی. از
طرف دیگر چه بسیار کارشناسان و مدیرانی که هیاهو و برند پرطمطراقی دارند ولی عملا
نمیتوانند در نقشی مشخص عملکردی عالی داشته باشند و کارشان نتیجه مطلوبی برای تیم
ندارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستانی در اطراف خود دارم که وقتی فلان استارتآپ شکل میگیرد و به موفقیت میرسد میگویند: این ایده خیلی وقت پیش به ذهن من رسیده بود. تازه آن را آماده هم کرده بودم!» و وقتی از آنها میپرسم چرا شروع به عملیاتی کردن ایده نکردی، پاسخهایی از این قبیل میشنوم: کارهای واجبتری دارم»، در زندگی روزمره غرق شدهام و زمانی برای اجرا کردن ایدههایم ندارم» و کار سختی است» و دلایلی از این دست.
به نظرم مهمترین دلایلی که هیچ وقت چنین ایدههایی عملیاتی نمیشوند، کمالطلبی» و ترس از شکست» است. صاحب ایده فکر میکند که باید ایده به بهترین نحو ممکن پیاده شود و چون این کار سختیهای فراوان دارد و از طرفی میترسد که نتواند به آن خوبی که در ذهنش آن را تصور کرده، پیاده کند؛ از خیر انجامش میگذرد.
ما معمولا اینچنین هستیم: میخواهیم در کاری که شروع میکنیم، در همان ابتدا بهترین نتیجه را دشت کنیم و چون قطعا این اتفاق نخواهد افتاد به سراغ انجام آن کار نمیرویم. دوست داریم پیش خود بگوییم: من صاحب ایدههای خیلی عالی هستم» تا اینکه بگوییم: من نتوانستم ایدهام را آنطور که باید، اجرا کنم». ما از این میترسیم که در اجرایی کردن ایدههایمان،به آن خوبی که تصورشان کردهایم شکست بخوریم. پس بیخیالشان میشویم و اجازه میدهیم در دفترهای یادداشتمان خاک بخورند.
در شماره تابستان اخیر مجله ترجمان، مقالهای از هیوگو
لیندگرن، ویراستار رومه نیویورک تایمز منتشر شده با عنوان: هر چه سریعتر
اشتباه کن!» که دقیقا به این مفهوم میپردازد. او از بهترین شرکتها مثال میزند:
پیکسار. کمپانی بزرگی که رهبر بازار انیمیشن جهان است و به سختی میتوان ایرادی از
تولیداتش گرفت. جان لستر بنیانگذار پیکسار میگوید: نظریه درونسازمانی ما این
است: هر چه سریعتر اشتباه کن!» اشتباهات جزء ضروری فرایند خلاقانه هستند، پس
مستقیم به سراغشان بروید و انجامشان دهید. حتی ایدههای بزرگ هم در مسیر به ثمر
رسیدن در هم میشکنند و بعد باید با زحمت زیاد دوباره ساخته شوند. همه فیلمهای
بزرگ پیکسار زمانی در طول فرایند تولید خود بدترین فیلم تاریخ سینما بودهاند.
مردم این را باور نمیکنند، ولی واقعیت همین است. اما ما فیلمها را در همان نقاط
به حال خود رها نمیکنیم [و برای عالی شدنشان میجنگیم].
اینکه انسان مستقیما به سراغ کارها برود و از شکست خوردن استقبال کند، ناشی از طرز فکر رشد» (Growth Mindset) است. در آینده در مورد نظریه طرز فکر که کارول دوئک روانشناس معاصر و استاد دانشگاه استنفورد ارائه کرده است، بیشتر خواهم نوشت، انشاالله.
این
نوشتار بر اساس مصاحبه ای با فیجی سایمو از مدیران ارشد محصول فیسبوک تهیه شده
است. متن کامل و اصلی مصاحبه از اینجا قابل دسترس است
شاید بیشترین چیزی که فیجی سایمو» معاون محصول فیسبوک به آن مشهور است، توانایی شگرف او در درگیر شدن با تعداد زیادی پروژه مهم بدون از دست دادن تمرکز(Focus) باشد. سایمو در فیسبوک تیمی با بیش از 400 مدیر محصول و مهندس دارد.
دو سال پیش، در دوران بارداری، تمرکز بروزِ خیلی بیشتری در کار سایمو داشت چون بدلیل دور بودن فیزیکی از محیط کاری، مجبور بود فقط روی مسائل ضروری وقت بگذارد. سایمو با حذف هر چیز غیرضروری، توانست روی مهمترین اولویتهای استراتژیک تمرکز کند. او این دوران را بسیار بهره ورتر از دورانی که در دفتر کارش بوده میداند!
سایمو میگوید اعضای شرکتش فیسبوک، شانس این را دارند در صنعتی کار کنند که فرصتهای عالی در دسترس زیادی میبینند. وسوسه کننده است که به همه آنها بپردازند ولی پرداختن به همه آنها محال است. تنها آدمها نیستند که ممکن است تمرکز خود را از دست دهند، محصولات نیز این چنین هستند.
"هرچقدر هم که با تجربه و باهوش باشید، به سادگی ممکن است در نهایت به محصولات فرانکشتین» برسید چون میخواهید به همه اهداف در آن واحد دست یابید بدون اینکه درک روشنی از مهمترین هدف داشته باشید."
سایمو تاکید دارد تمرکز این نیست که بصورت همزمان چند کار انجام ندهید. بلکه تمرکز یعنی واقعا بفهمید میخواهید به چه برسید و فعالیتهای خود را کاملا حول آن شکل دهید.
در این مصاحبه، او تاکتیکها، اقدامات، عادات و دیدگاهی که به تمرکز خودش و تیمش منجر شده را بیان میکند.
ادامه مطلب
درباره این سایت